-
تولد کسری
یکشنبه 2 اردیبهشت 1403 09:25
کسری روز یکشنبه نوبت سنجش کلاس اول داشت،همون روز هم تولدش بود، تصمیم داشتم تولدشو چهار شنبه یا پنج شنبه بگیرم. وقتی برگشت گفت خانمه بهش گفته تولدت مبارک ، 6 ساله شدنت مبارک کسری جان.گفت مامان مگه امروز تولدم بود؟ مجبور شدم بگم که خانمه فهمیده تولدت نزدیکه بخاطر همین بهت تبریک گفته.حالا دوست داری برای تولدت سوپرایز بشی...
-
سال نو مبارک
چهارشنبه 15 فروردین 1403 13:04
سلام عزیزان سال نو مبارک، امیدوارم سالی پر از شادی های غبره منتظره و خنده های از ته دل داشته باشید. نوروز امسال تصمیم داشتیم یه سفر چند روز به بوشهر و گناوه داشته باشیم، روز دوم با بیماری آبله مرغون بچه ها مواجه شدیم و برنامه ها کلا بهم ریخت. دوازدهم و سیزدهم به همراه خواهرا و برادرا به طبیعت رفتیم، چادر برپا کردیم و...
-
روزانه
چهارشنبه 2 اسفند 1402 11:04
سه روز پیش: بعد از خوردن چای عصرونه با همسر راهی بازار شدیم، همسر خوشحال بود بعد از سه سال کارت ملیش اومده و عجله داشت زودتر تحویلش بگیره. هنوز سوار نشده بودیم که خواهر زنگ زد اگه میری بیرون بیا من رو هم ببر چند جا کار دارم. خواهر رو سوار کردیم و اول کارت ملی همسر رو گرفتیم. با خواهر به بوتیک طرف قرارداد اداره رفتم و...
-
اونجا بهار بود
شنبه 28 بهمن 1402 10:09
چهار شنبه مرخصی ساعتی گرفتم و زودتر رفتم خونه، نهار خوردیم و وسایل رو جمع کردیم. عصر به سمت گچساران حرکت کردیم، شب خونه داداش بودیم . پنچ شنبه من و همسر زودتر از بقیه بیدار شدیدم، صبحونه خوردیم و به سمت دزفول حرکت کردیم. هوا بهاری و دشت و دمن سرسبز بود. بوی گل و سبزه تو هوا پیچیده بود. نهار شوشتر بودیم، از آسیابهای...
-
گزارش
دوشنبه 9 بهمن 1402 11:10
پنج شنبه داداشا با خانواده اومده بودن برن پیست اسکی، امسال برف خیلی کم باریده و پیست رفتن کنسل شد. تا جمعه موندن و بقول خودشون به شهر بهاری خودشون برگشتن. کیوان رفته بود خونه یکی از اقوام براش سرم بزنه، خونه شون ویلایی بزرگ اطراف شهره، یه سبد تخم مرغ براش گذاشته بودن. برای روز مرد به ما هم گل نرگس دادن
-
دکتر و خرید باهم
شنبه 30 دی 1402 10:57
پسرک چند وقت یه بار با حالت تهوع از خواب میپریدو اون روز تا عصر چند بار بالا میاورد. به چندتا دکتر متخصص اطفال مراجعه کردم، همگی اعتقاد داشتن ویروسه و نیازی به اقدام خاصی نیست. چند بار هم به داداش که پزشک عمومیه مشکلش رو گفتم، براش عجیب بود که نه تب داره نه اسهال، توصیه کرد به فوق تخصص گوارش کودکان مراجعه کنم. از...
-
نشد از خودمون مراقبت کنیم
چهارشنبه 20 دی 1402 09:48
یه مدتی کلا بیخیال سلامت جسمانیم شده بودم، امسال تصمیم گرفتم به داد خودم برسم، بخاطر سردرهای هر روزه به توصیه دادش به متخصص قلب و عروق مراجعه کردم و روند درمانی تا الان کامل نشده و هر ماه جهت کنترل فشار دیاستولیک توسط متخصص ویزیت میشم. دو روز پیش به دندان پزشک مراجعه کردم، بعد از گرافی، دکتر تشخیص داد دوتا از دندونها...
-
آخر هفته با گل نرگس
یکشنبه 10 دی 1402 11:59
پنج شنبه صبح بعد از خوردن صبحانه و جمع کردن کمی وسیله ی مورد نیاز، از خواهر جان کلید ویلای گرمسیرشون رو گرفتیم.خواهرجان گفتن که شما برید ما هم میاییم. همون روز تولد خواهر جان بود، از شیرینی فروشی شهر کیک کوچیکی به همراه بادکنک و فشفه خریدیمو راه افتادیم. یه ساعت تو راه بودیم، وقتی رسیدیم هوا به شدت خوب و بهاری بود، من...
-
یلدای ما اینگونه گذشت
یکشنبه 3 دی 1402 12:50
از اول آذر تصمیم داشتیم شنبه بین تعطیلیها رو مرخصی بگیریم و یه سفر چند روزه به شوشتر و دزفول داشته باشیم، خونه برادرها تا اهواز 270 کیلومتر و برنامه این بود که چهارشنبه حرکت کنیم و شب خونه برادر جان باشیم، شنبه هم برگشتن خونه اون یکی بریم. همون روزها برادر جان تماس گرفتن و گفتن همه ی خانواده شب یلدا خونه ما دور هم...
-
آخر هفته
شنبه 18 آذر 1402 12:45
پنج شنبه طبق روال هر روز ساعت 6 صبح از خواب بیدار شدم، قرار بود من و کیوان بریم شماره گذاری برا تعویض پلاک. تا ساعت 8منتظر کیوان بودم که از خواب بیدار شه. به ناچار بیدارش کردم و تا از خونه بزنیم بیرون ساعت نه شده بود، یه ربع بعد به مرکز تعویض پلاک رسیدیم و با صفی از ماشینهای تو نوبت روبرو شدیم.دوتا از همکاران رو همون...
-
چرا همیشه من کوتاه میام؟؟؟
دوشنبه 6 آذر 1402 09:20
اواخر مهر ماه بود، مدیر جدید هر صبح به اتاقها سر میزد و صبح بخیر می گفت، ما هم بسیار خوشحال و به به گویان. یه روز در حین بازدید صبحگاهی از اتاق ما تعریف کرد و گفت این اتاق بخاطر گلهای زیبایی که گذاشتین انرژی خاصی داره. یه روز دیگه از بوی مطبوع اتاق تعریف کرد. بازدیدهای صبحگاهی کمتر و کمتر شد. یه هفته بعد به ما اعلام...
-
یه برش از زندگی
سهشنبه 2 آبان 1402 09:13
مثل روال هر روز 6 و 30 دقیقه صبح از خواب بیدار شدم. دست و صورتمو شستم و به آشپزخانه برای خوردن قرص لوتیروکسین رفتم، بعد از خوردن قرص، لقمه ی دلوان رو آماده کردم و براش میوه پوست گرفتم و تو ظرفش گذاشتم. دلوان رو بیدار کردم و خودم بعد از زدن کرم مرطوب کننده و ضد آفتاب لباسامو پوشیدم و به پارکینگ رفتم، دلوان و دوستش رو...
-
ماجراهای من و پست
سهشنبه 25 مهر 1402 11:38
بیشتر مواقع خریدهای آنلاین با دنگ و فنگ و به سختی به دستم میرسه دو سه بار بسته های دیجی کالا به یه استان همجوار و مرکز اون استان ارسال میشد و بعد از کلی پیگیری به تهران برگشت داده میشد و روال از اول شروع میشد. اوایل بهار از سایت ترب، ایرفرایر سفارش دادم( نمیدونم چرا عید که رفتم قشم نخریدم، انگار خرید آنلاین برام...
-
استرس رییس جدید
شنبه 15 مهر 1402 09:37
چهارشنبه جلسه معارفه رئیس جدید بود، بعد از جلسه اطلاعاتشو وارد سایت کردم و عکسی که تو جلسه گرفته بودم رو براش گذاشتم. دیروز در حالی که تو جاده بودم و دسترسی به لپ تاپ نداشتم مدام از طرف دفتر رئیس زنگ میزدن که اطلاعاتشو بزار رو سایت. از سایت اسکرین گرفتم و براشون فرستادم، دوباره زنگ زدن که عکسش خوب نیست عوضش کن، گفتم...
-
سفرنامه شهریور 1402 قسمت دوم
یکشنبه 9 مهر 1402 10:40
مشخص شد که صندوق ماشین رو زدن ولباسهایی مثل کت و شلوار مردونه و زنونه لباسهای و وسایل چای خوریی رو بردن، ضد حال بدی خوردیم.بیشتر از همه برا لباسهای جاری ناراحت بودیم. صندوقها رو بستیم و راهی شدیم، صبحونه رو دماوند خوردیم و به راهمون ادامه دادیم، گدوک آش رشته و آش دوغ خوردیم و از سرما لرزیدیم. برای نهار به اکبر جوجه...
-
سفر نامه مشهد شهریور 1402
چهارشنبه 5 مهر 1402 14:03
یه شب که خونه برادر همسر دعوت بودیم تصمیم گرفتیم با هم یه سفر بریم، سر اینکه کجا بریم اختلاف نظر بود، بین شمال و غرب و شرق. تصمیم نهایی بر این شد که از جاده شمال به مشهد بریم، همسر به اداره رفاهیشون مراجعه کرد و برای 24 تا 28 شهریور، برای مشهد هتل رزرو کرد، بعد از دو روز اعلام کردن که این تاریخ جا نداریم، با کلی چانه...
-
شهریور
سهشنبه 4 مهر 1402 12:13
شهریور ماه برای لباس مدرسه بچه ها ده بار به تولیدی مراجعه کردم برای خرید دفتر و نوشت افزار و وسایل دیگه مثل ظرف غذا و قمقمه و کوله پشتی چهار بار بازار رفتیم. به باغ خواهر جان رفتیم و به اندازه چند ماه سیب چیدیم. با کمک خواهر جان مهمونی دادم و یه باری از دوشم برداشته شد ، خواهر ماهی و مرغ شکم پر رو خونه خودشون درست کرد...
-
یه شب میخواستیم خوش باشیم
سهشنبه 7 شهریور 1402 09:34
پنچ شنبه به همراه خواهر و مادر جان به مراسم سالگردبرادر یکی از دوستان رفتیم، مراسم در شهری گرمسیری در هشتاد کیلومتری شهر ما بود. ساعت چهار به مادر جان زنگ زدم که آماده باشه برم دنبالش، بعد از سوار کردن مادر و خواهر به سمت مقصد حرکت کردیم. بنزین ماشین از نصف کمتر بود، صف پمپ بنزین شلوغ بود، از خیر بنزین زدن گذشتم چون...
-
یادت همیشه با من است
چهارشنبه 1 شهریور 1402 09:32
جمعه بود، ساعت شش از خواب بیدار شدم، انگیزه ای برای بلند شدن از تخت نداشتم ، به زور خودمو به خواب زدم ساعت 8 با صدای همسر که با تلفن صحبت میکرد میکرد بیدار شدم قلبم به تپش افتاد، مشخص بود خبر بدی شنیده. پسر عمه نازنینم از دنیا رفته بود.نصف شب حالش بد میشه و تموم میکنه پسر عمه با خانم و دو فرزندش قشم زندگی میکردن،...
-
سفرنامه استانبول 3
چهارشنبه 28 تیر 1402 12:54
همسر اهل بازارگردی نیست، من و کیوان و دلوان و رها به مرکز خرید اولیویوم رفتیم، قبل از ظهر فروشگاهها رو دیدیم و قیمتها رو پرسیدیم، برای نهار به رستوران طبقه بالا رفتیم و نهار سفارش دادیم.بعد از نهار به کافه ای که باکن رو به دریا داشت رفتیم و چای و نسکافه و بستنی سفارش دادیم، هوا خوب بود و منظره دریا از دور زیبا...
-
سفرنامه استانبول 2
یکشنبه 25 تیر 1402 12:44
هوا هنوز تاریک بود که از خواب بیدار شدم بارون شدیدی میبارید، چای دم کردم و بساط صبحانه رو آماده کردم، خواهر جان و دختراش بعد از خوردن صبحانه راهی محل کار و مدرسه شدند. پاسپورت کیوان بالاخره به دستش رسید و برای عصرجمعه بلیط گرفت. پنچ شنبه هنوز بارندگی ادامه داشت یه سر به پنچ شنبه بازار محله زدیم و مواد غذایی خریدیم،...
-
سفرنامه استانبول 1
سهشنبه 20 تیر 1402 12:39
یکشنبه بعد از خوردن نهار و یه استراحت کوتاه به سمت فرودگاه حرکت کردیم.موقع تحویل متوجه شدیم که هر ساک نباید بیشتر از 30 کیلو باشه، دوتا از ساکهای ما هر کدوم بیشتر از 30 کیلو بودن. همسر یه کارتن پیدا رکرد و مقداری از وسایل رو به کارتن انتقال داد.بعد از تحویل بارکیوان از ما خداحافظی کرد و به تهران برگشت. بعد از عبور از...
-
سفرنامه
دوشنبه 19 تیر 1402 11:04
با تاخیر سفر نامه رو مینویسم با همسر و کیوان بلیط ها و هزینه های سفر به استانبول رو برسی میکردیم. قرار شد آخرای شهریور اقدام کنیم. چند روز بعد دختر خواهرم ( با مادر و خواهرش دوسالی میشه رفتن استانبول) اومد ایران که مدارکشو برا ثبت نام دانشگاه جمع و جور کنه، یه لحظه تصمیم گرفتیم با رها بریم، همه چی جور بود فقط مرخصی...
-
تولد پیش از موعد دلوان
شنبه 10 تیر 1402 09:58
دلوان خانم از روزی که مدرسه ها تعطیل شد برای تولدش که دوماه بعد بود برنامه ریزی میکرد. اواسط هفته ی پیش یه روز که سرم خیلی کار ریخته بود کیوان زنگ زد و گفت مامان زودتر تولد این دختر رو بگیرید راحت شیم گفتم چرا؟ چی شده؟ گفت وسط این ظهر گرما بابا رو میخواد بفرسته بازار، هرچی هم میگیم بزار با مامان هماهنگ کنیم گوش نمیده،...
-
مهمون داشتم
شنبه 3 تیر 1402 12:19
جند روز قبل به عروس که دختر خواهر همسر هستند زنگ زدم، خودش و همسرش و چندتا از فامیلای همسرش رو دعوت کردم. از ساعت 8 صبح پنج شنبه دست بکار شدم، بادمجونها رو سرخ کردم. گوشتها رو از فریزر دراوردم. ساعت یازده عروس خانم زنگ زدن و اطلاع دادند که فامیل همسرشون بخاطر شرکت در مراسم ختم نمیتونن دعوت ما رو بپذیرن. به جاری اولی...
-
یه روز صبح زود
شنبه 20 خرداد 1402 10:09
شب، قبل از خوابیدن پرده رو جمع میکنم، صبح همینکه هوا روشن شد از خواب بیدار میشم، ساعت رو نگاه میکنم هنوز 5 نشده . دلم میخواست بیشتر بخوابم، هنوز وقت داشتم ، یه ربع بیشتر نتونستم بخوابم، ترجیح دادم بیدار بشوم. بعد از شستن دست و صورتم به بالکن رفتم، خنکی هوا صورتمو نوازش کرد، چشمامو بستم و با تمام وجود نسیم خنک صبحگاهی...
-
دلی بی غم کجا جویم که در عالم نمیبینم
سهشنبه 5 اردیبهشت 1402 11:11
با اینکه در ماه یک الی دوبار به شیراز میریم هیچ وقت برام تکراری نمیشه، تعطیلات عید فطر هم همراه کیوان و دلوان رفتیم شیراز ، قرار بود عصر برگردیم برادرم زنگ زد و گفت ما هم داریم میایم شیراز و خونه گرفتیم برای امشب، شما هم بمونید به همسر زنگ زدم و اطلاع دادم که شب رو شیراز میمونیم. سر راه از مجتمع خلیج فارس غذا گرفتیم و...
-
تولد 5 سالگی
سهشنبه 29 فروردین 1402 12:30
بعد از تعطیلات و بازگشایی مدارس، روال زندگی به حالت عادی برگشت، تازه داشتم از روتین زندگی لذت میبردم که برنامه های دلوان برای برگزاری تولد کسری شروع شد. هر روز که سرکار برمیگشتم با ذوق برنامه هاشو برای سوپرایز کسری اعلام میکرد، اما من خسته تر از اونی بودم که بتونم برنامه هاشو اجرا کنم. نهایتا با هم تصمیم گرفتیم برای...
-
سال جدید رو با آرزوهای فراوان شروع میکنم
چهارشنبه 16 فروردین 1402 11:02
سلامی به خوشی روزهای دلچسپ بهاری 6 ماه گذشته سخت ترین و تلخترین روزها رو گذروندم بیماری یکی از عزیزان، دستگیری یکی دیگه از اعضای خانواده، فوت عموی عزیزم و ... به اشکهام اجازه دادم در هر موقعیتی سرازیر بشن، البته خیلی پررو شدن و مدام سرازیر بودن. آرزوها و اهدافم در سال جدید خیلی فرق کرده، بیشترین آرزوم سلامتی خودم و...
-
هوای دلچسپ شهریور
چهارشنبه 23 شهریور 1401 12:56
دیروز ساعت 3 رسیدم خونه، از پله ها که بالا میرفتم صدای دعوای بچه ها میومد، کسرا و دلوان باز با هم سر تماشای کارتون دعواشون شده بود. از قبلش با دختر همسایه که همکلاسی دلوانه تو راهروی جلوی در ورودی بساط پهن کرده بودن و حسابی اونجا رو کثیف و بهم ریخته کرده بودن کیفمو گذاشتم رو میز نهار خوری( از این کار متنفرم و اینقد با...