یه برش از زندگی



مثل روال هر روز 6 و 30 دقیقه صبح از خواب بیدار شدم. دست و صورتمو شستم و به آشپزخانه برای خوردن قرص لوتیروکسین رفتم، بعد از خوردن قرص، لقمه ی دلوان رو آماده کردم و براش میوه پوست گرفتم و تو ظرفش گذاشتم.

دلوان رو بیدار کردم و خودم بعد از زدن کرم مرطوب کننده و ضد آفتاب لباسامو پوشیدم و به پارکینگ رفتم، دلوان و دوستش رو به مدرسه رسوندم و قبل از اینکه تاخیر بخورم به اداره رسیدم.

بعد از اتمام کار ساعت 3 به خونه رسیدم، دلوان دم در با نامه ی دعوت به شرکت در انجمن اولیا و مربیان منتظرم بود، نهار خورده و نخورده به سمت مدرسه ی دلوان حرکت کردم.

جلسه تا نزدیکای ساعت 6 ادامه داشت.آخرای جلسه همسر زنگ زد و گفت امشب مهمون داریم میوه بگیر.

یه عادت بدی که دارم نمیتونم خودمو با برنامه های یه هویی وفق بدم، اولش که شنیدم امشب مهمون داریم بهم ریختم. بعد که مهمونا میان دیگه دوست ندارم برن.


از میوه فروشی سر راهم انار شهرضا و خرمالو و نارنگی گرفتم.سیب هم خونه داشتیم.

از شیرینی فروشی پای سیب گرفتم و راهی خونه شدم.

وقتی رسیدم خونه، با یه خونه پوکیده و پر از دفتر و مدادرنگی، خمیر بازی، گواش و ...مواجه شدم.با کمک همسر خونه رو مرتب کردیم و جارو کشیدم.میوه ها رو همسر شست و من تو دوتا سبد چیدمشون.

شام نخورده یه سری از مهمونا اومدن، همسر و کسری حموم بودن و من هنوز لباس نپوشیده بودم.

چای رو آماده کردم و با کیک از مهمونا پذیرایی کردم.

سری دوم مهمونا یه ساعت بعد رسیدن،دوباره چای دم کردم و با میوه و کیک و چای پذیرایی شدن.

بعد از رفتن مهمونا به بچه ها شام دادم، همسر بشقابهای میوه رو جمع کرد و کمی خونه رو مرتب کرد.

ساعت یک  بچه ها رو به زور راهی اتاق خوابشون کردم.



نظرات 9 + ارسال نظر
ربولی حسن کور یکشنبه 5 آذر 1402 ساعت 12:30 http://rezasr2.blogsky.com

ممنونم خانم مه رو
فقط من خانم نیستم شرمنده

مه رو یکشنبه 14 آبان 1402 ساعت 11:53 http://fairy-love.blogfa.com

ی مطلب در مورد کامنت خانم ربولی
بله متاسفانه خیلی زیاد شده
من یکی ک از بچگی بزرگی تیرویید داشتم ولی با تیرویید خاموش....یعنی اختلال هورمونشو نداشتم و عین ی قضیه ارثی ک پدر و عموم بزرگی تیرویید داشتن و‌هیچگاه درگیر هورمون ها نبودند و نیستند ، منم بزرگی تیرویید داشتم...بعد بارداری دچارش شدم یعنی خود بارداری هم نه...شیردهی
اما خیلی عجیبه مثلا خواهرشوهرم هیچچچ مشکلی نداشت حتی بزرگی تیرویید...میبینم دچار شده
با این مواد غذایی داغون فقط خدا بهمون رحم کنه
از گوشت قرمز بگیر تا مرغ همگی دارویی شدن...هورمونی نیستند چون هورمون گرونه ‌... ولی تا بخواید دارویی شدن....حتی سبزیجاتمونم داغونه...فکر کنید عراق با این اوضاعش زیربار تره بار ما نرفته من کرمانشاهم از این موضوعات راحت باخبر میشم چون هم مرزیم با عراق...گفتند تمام فلفل دلمه ای ها و پیاز و سیب زمینی هاتون توی آزمایشگاه با سم مضر و کود نامرغوبی پرورش داده شده
علت این بیماری ها و زیاد شدن سرطان ها همینه خداوند ب همه ی ما مخصوصا بچه هامون رحم کنه ان شاالله

مه رو یکشنبه 14 آبان 1402 ساعت 11:48 http://fairy-love.blogfa.com

چ عالی پس درست شنیدم داخل ایرانم هست
بله متاسفانه برا کمپانی مرک دانمارک بوده عین بقیه قضایا جلوشو گرفتن
برا شما بسته ای چند درومد؟ هر بسته ۴ برگ داخلش هست اگه اشتباه نکنم
برا من ب دینار حساب شد چون از سلیمانیه عراق فرستادن...هر بسته ی ۴ برگی ۱۷۰ هزار تومن

شما خیلی مناسب خریدین
برای من بسته50 تایی 230 هزار تومن شد

مه رو شنبه 6 آبان 1402 ساعت 01:14 http://fairy-love.blogfa.com

سلام عزیزم
مرسی ک به من سر زدی کامنت شما باعث دلگرمی بود
خدا قوت و خسته نباشید
افتخار میکنم به شما ک انقدر پر انرژی هستید
اینو ی مادر تنبل میگه ک صبحا به زور خودشو جمع میکنه و ۹۰ درصد مواقع خونه اش کثیفه
دیگه آب و گل منم‌اینطوری لابد سرشته شده
شایدم از افسردگیه دقیق نمیدونم
راستی عزیز بتونی اثیروکس رو به جای قرص تیرویید ایرانی بخور
من دوست بابام عراق هست و از اونجا میگیرم ولی شنیدم‌تهران هست
ان شاالله سلامت باشید

مه رو جان ممنون که اینجا اومدی
خودموبه زور این ور و اون ور میکشم، مجبورم مجبور
قبلا از همین قرص استفاده میکردم تا زمانی که نایاب شد، جدیدا از یه پیچ به اندازه 6 ماه مصرفم سفارش دادم

مریم و سعید. چهارشنبه 3 آبان 1402 ساعت 15:43 http://Saghf.blogsky.com

چقدر طعمش آشنا بود این برش از زندگیتون ،چقدر جالب فکر میکردم فقط من پیتزای زندگیو برش برش داخل ذهنم سرو می کنم .....اما طعمش خیلی آشنا بود انگار قبلا بارها در زندگی خودم چشیده بودم ،وااای از مهمون بی درک و‌خودخواه وسط هفته اون هم یهویی

میبینی، زندگیامون لحظات شبیه به هم زیاد داره
واقعا بی درک هستن

نسرین چهارشنبه 3 آبان 1402 ساعت 01:30 https://yakroozeno.blogsky.com/

چقدر خوب بود ما رعایت می کردیم و وسط هفته اونم بدون اطلاع و آمادگی دادن به میزبان خونه ی هم نمی رفتیم. بخصوص وقتی زن و شوهر هر دو کار اداری هم دارن.
امیدوارم بتونی بیشتر استراحت کنی

متاسفانه اصلا رعایت نمیشه، با اینکه بارها با احترام گفتم که آخر هفته ها برای دور هم بودن مناسب تره و وقت بیشتری رو میتونیم کنار هم باشیم

رهآ سه‌شنبه 2 آبان 1402 ساعت 20:22 http://Ra-ha.blog.ir

الان یادم اومد من خیلی وقت قرصم نخوردم :( البته که باید آزمایش بدم ببینم اوضاع در چه حال.

من که هر موقع مهمون میاد انقدر خودم درگیر کارا کردم قبلش، دیگه موقع بودن مهمون ها یک عدد له و داغان هستم که دلم میخواد فقط مهمونا برن ولو شم، البته که واقعن بودن بعضی مهمون‌ها رو دوست دارم و بهم خوش میگذره کنارشون :) :/

سرسری نگیر رها جان، زودتر آزمایش بده

آره بستگی به مهمون داره، کنار بعضیا خیلی خوش میگذره

شادی سه‌شنبه 2 آبان 1402 ساعت 09:34 http://setarehshadi.blogsky.com/

به نظر من قسمت سخت مهمون همین جمع و جور کردن و تمیز کردن خونه است، و وسواس اینکه هیچ جا از قلم نیفته.

همین، وقتی مهمون میخواد بیاد فکرم فقط درگیر مرتب بودن و تمیز بودن خونه ست و باعث میشه مهمونیا با خستگی زیادی همراه باشه

ربولی حسن کور سه‌شنبه 2 آبان 1402 ساعت 09:31 http://rezasr2.blogsky.com

سلام
نمیدونم چرا این قدر مصرف لووتیروکسین توی خانمها زیاد شده

سلام دکتر
انگار خانمها رو بیشتر درگیر میکنه، اطراف من که زیاد هست
متاسفانه هر سری که میرم دکتر دوز قرصهام بیشتر میشه، از اوایل تابستان روزی یکی و نصف میخورم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد