مادربزرگ مهربان یادت همیشه مانا

پدر همسر از زن اولش بچه ای نداشت و بعد از بیست سال مجبور شد زن دوم اختیار کنه.به قول فامیل این دو زن مثل دوتا خواهر تو یه خونه با هم زندگی میکردن.همسر میگه مادرم فقط ما رو دنیا میاورد، همه کارهامون رو نامادریمون(بهش میگفتن ننه) انجام میداد.

کیوان یه ساله بود که مادر همسر براثر یه سانحه فوت کرد، ده سال بعدش پدر همسر بر اثر بیماری فوت کرد و ننه موند و بچه های خرد و درشت.

بعد از هشتاد و پنچ سالگی مشکلات زیادی براش پیش اومد و زمین گیر شد. اینجا رسمه وقتی خانمی که بچه نداره شوهرش فوت میکنه برادراش اونو میبرن پیش خودشون.

اما همسر و خانوادش اجازه ندادن ننه بره  و گفتن ما رو تخم چشممون از ننه نگهداری میکنیم.یکی از برادرای همسر که الان حدودا 45 سالشه و هنوز مجرده یه خونه نزدیک خودشون اجاره کرد و خودش و ننه اونجا مستقر شدن، برای شام و نهارشون هم نوبتی غذا میدادیم.هروقت هم نیاز به بستری و دکتر داشت اولین کسی که حاضر میشد همسر بود.خواهرای همسر هر روز سر میزدن و خونه رو نظافت میکردن و ننه رو حموم میبردن و لباساشو میشستن.


هفته قبل برادر همسر ساعت 8 زنگ زد به من که ننه حالش بده بردیمش بیمارستان، گوشی همسر در دسترس نبود، زنگ زدم به کیوان .

همسر فوری رفت بیمارستان، دکتر اورژانس تشخیص سکته داده بود، عصر به بخش سی سی یو منتقل شد و همراهان به خونه برگشتن. شماره همسر رو تو پرونده ثبت کردن که در صورت نیاز زنگ بزنن.همسر خونه ننه موند و من و بچه ها به خونه برگشتیم.

روز بعد تازه رسیده بودم اداره که همسر زنگ زد و خبر فوت ننه رو داد.از شدت گریه صداش کاملا گرفته بود.

فوری به خونه برگشتم و به همراه کیوان رفتیم بیمارستان. اینقد گریه کرده بودم چشمام به زور باز مشید، از داروخانه قطره چشمی گرفتم و برای برگزاری مراسم  راهی خونه شدیم.

مادر بزرگ مهربان و با منشی بود، احترام زیادی برای عروسها و دامادها قایل بود، بلد بود هر شخص رو چطوری احترام کنه، همگی از فقدانش ناراحت و اندوهگینیم.