آخر هفته


از وقتی  محل کارم عوض شده سر زدن به وبلاگ برام سخت شده، کارم سنگینتر شده و در هفته فقط یه روز به سیستم خودم دسترسی دارم، دیگه کم کاری من رو به بزرگواری خودتون ببخشید.

نوع کارم عوض نشده فقط محلش عوض شده و چون محیط پویاتری هست دوستش دارم.در روز بیش از ده بار از پشت میزم بلند میشم و برای رفع اشکال سیستمها به اتاقهای دیگه مراجعه میکنم.


زندگی طبق معمول میگذره، روزها اداره و شبها درگیر درس و مشق بچه ها.

پنج شنبه از ساعت دو به همراه مادرجان چندتا مراسم چهلم و خاکسپاری رفتیم.

همسر با پسر عموهاش به روستا رفت و تا جمعه عصر برنمی گشت.من و بچه ها رفتیم خونه بابا و شب اونجا موندیم.

جمعه ظهر برادرا با خانمها و خواهر کوچیکه و شوهرش هم اومدن.عصر از همدیگه خداحافظی کردیم و به سوی خونه خود روانه شدیم.

من که پنج شبنه و جمعه هیچ کاری نکرده بودم بدوبدو لباس ریختم تو ماشین و شام پختم.

برای نهار فرداشون مرغ شکم پرآماده کردم و گذاشتم یخچال که فرداش همسر سرخش کنه و بزاره بپزه.

گردو شکستم و لباسها رو پهن کردم.

مقداری از سیب ها رو پوست گرفتم و برای خشک شدن خلالیشون کردم.

همسر هم کنار من ظرفها رو شست و آشپزخونه رو مرتب کرد.

ساعت 11 با قلبی مطمئن و دلی آرام به رختخواب رفتم.

نظرات 2 + ارسال نظر
نسرین سه‌شنبه 6 آذر 1403 ساعت 05:44 https://yakroozeno.blogsky.com/

این بود شرح ماجرا...
امیدوارم همیشه سلامت و شاد باشید خانوادگی

ممنون نسرین جان

ربولی حسن کور یکشنبه 4 آذر 1403 ساعت 10:13 http://rezasr2.blogsky.com

سلام
دست شما درد نکنه. چون دیگه فقط هفته ای یک روز میتونین بیایین توی وبلاگ اینجا را بیشتر دوست دارین؟!

سلام دکتر

لو رفتم پس
کلا محیط پرکار و شلوغ رو بیشتر دوست دارم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد