مهمون داشتم


جند روز قبل  به عروس که دختر خواهر همسر هستند زنگ زدم،  خودش و همسرش و چندتا از فامیلای همسرش رو دعوت کردم.

از ساعت 8 صبح پنج شنبه  دست بکار شدم، بادمجونها رو سرخ کردم. گوشتها رو از فریزر دراوردم.

ساعت یازده عروس خانم زنگ زدن و اطلاع دادند که فامیل همسرشون بخاطر شرکت در مراسم ختم نمیتونن دعوت ما رو بپذیرن.


به جاری اولی  زنگ زدم و برا شب دعوتشون کردم، به همسر زنگ زدم که به برادرش هم بگه(با  این جاری خیلی با احتیاط باید رفتار کرد و برا دعوتش هم به خودش هم به همسرش باید زنگ بزنیم). به بردار شوهر دومی زنگ زدم و خودش و خانمش رو دعوت کردم.در نهایت به مادر عروس زنگ زدم و اونا رو هم دعوت کردم.همه دعوت رو قبول کردن و اومدنشون قطعی بود.در مجموع 14 نفر مهمون داشتم.

مرغها رو با پیاز داغ فراوان و زرشک و گردو و کشمش، شکم پر کردم.گوشتها رو با پیاز و ادویه و دارچین گذاشتم بپزه . گوجه ها رو سرخ کردم و با بادمجونا لایه لایه گذاشتم جا بیفته. دو مدل برنچ شمالی و چمپا خیساندم، برنج شمالی رو  آبکش کردم و چمپا رو با قارچ محلی و سبزی محلی کته کردم.

دختر دومی خواهر همسر ( شیما)ساعت 6 اومد کمکم. خونه رو جارو کشید و گردگیری کرد.

کتلتها رو سرخ کردم و کنار گوجه بادکجون گذاشتم.

سالاد شیرازی رو شیما خورد کردسالاد فصل رو خودم ، کلم برگ سفید رو رنده کردم و با گردو و کشمش و سزبیهای معطر و ماست مخلوط کردم.


ساعت 8 غذاها و دسرها آماده بود، دوش گرفتم و خودمو آماده کردم.اولین گروه مهمونا ساعت هشت و نیم رسیدن، با چای و شیرینی پذیرایی شدن.گروه آخر ساعت نه و نیم.

بعد از صرف شام جاری اولی و دخترای خواهر همسر(  4تا دختر داره)  خیلی کمک کردند و آشپزخونه رو کاملا تمیز تحویل دادند.بساط چای و میوه و شیرینی دوباره براه شد، آقایون مشغول بازی شدند و خانمها مشغول گپ و گفت. شب خوبی بود،

یکی از کارهایی که تو ذهنم سنگینی میکرد تموم شد.