تولد پیش از موعد دلوان

دلوان خانم از روزی که مدرسه ها تعطیل شد برای تولدش که دوماه بعد بود برنامه ریزی میکرد.

 اواسط هفته ی پیش یه روز  که سرم خیلی کار ریخته بود کیوان زنگ زد و گفت مامان زودتر تولد این دختر رو بگیرید راحت شیم

گفتم چرا؟ چی شده؟

گفت وسط این ظهر گرما بابا رو میخواد بفرسته بازار، هرچی هم میگیم بزار با مامان هماهنگ کنیم گوش نمیده، امسال قراره هفت ماهه دنیا بیاد

گفتم گوشی رو بهش بده، با صدای نازکش گفت الو مامان، من میخوام امشب تولدمو بگیرم

با تعجب گفتم امشب؟ وسط هفته؟بزار بیام خونه در موردش صحبت میکنیم.

 در نهایت راضیش کردم آخر هفته تولدشو بگیره.

دوستاشو برای پنج شنبه شب دعوت کرد، چندتاشون گفتن آخر شب والدینشون نمیتونن بیان دنبالشون، بدون اطلاع  گفته بود که مامانم میرسونتون

پنج شنبه صبح خریدهای شام و میوه رو انجام دادم، یه سر رفتم شیرینی فروشی و دو تا استند بادکنک سفارش دادم.طبق لسیت خودش شمع و برف شادی و فشفه خریدم.

عصر کیوان رو فرستادم دنبال  کیک،  از کیک های آماده و تازه یه کیک مناسب با تم بادکنها خرید.

مهموناش از ساعت 8 اومدن، با اسنک و ساندویچ مرغ پذیرایی شدن،

موزیکهای انتخابیشون رو گذاشتن و رقصیدن، دنیایی داشتن، بچه گانه و شاد.

صدای خنده هاشون  خونه رو برداشته بود، از سالن تا اتاق دلوان با هم میدویدن و قهقه میزدن، با هم می ریختن سر میز  و دعوا سر خوراکیها

 دوازده شب رضایت دادن برنامه تموم بشه و برن خونه هاشون.دونفرشون رو خودم رسوندم


شب بعدش کیک و شیرینی و میوه گرفتیم و عموها و عمه ها رو دعوت کردیم، بعد از رقتن مهمونا بیدار موندم و خونه رو مرتب کردم، وقتی خوابیدم هوا داشت روشن میشد.