آخر هفته


پنج شنبه طبق روال هر روز ساعت 6 صبح از خواب بیدار شدم، قرار بود من و کیوان بریم شماره گذاری برا تعویض پلاک. تا ساعت 8منتظر کیوان بودم که از خواب بیدار شه.

به ناچار بیدارش کردم و تا از خونه بزنیم بیرون ساعت نه شده بود، یه ربع بعد به مرکز تعویض پلاک رسیدیم و با صفی از ماشینهای تو نوبت روبرو شدیم.دوتا از همکاران رو همون جا  ملاقت کردم،

تا ساعت یک اونجا بودیم و دریغ از یه صندلی که روش بشینیم، خسته و کوفته از سرپا ایستادن زیاد رسیدیم خونه، همسر غذا رو آماده کرده بود


خواهر جان زنگ زد و گفت بچه ها دوست دارن با هم بازی کنن، نهارتون رو بردارید بیاید خونه ما.

بعد از نهار خوابیدم تا عصر، وقتی بیدار شدم با خواهر جان چای تازه دم خوردیم. همسر و شوهر خواهر رفته بودن مرغ بگیرن برای شام کباب کنیم.


جمعه  ساعت 9 با صدای باز شدن در از خواب بیدار شدم، همسر نون تازه و آش و حلیم گرفته بود، چای رو دم کردم و تو سکوت خونه با هم صبحونه خوریدم.

ساعت ده به همسر زنگ زدن که ما امروز نهار خونتونیم، همسر هم با یه بفرمایید در خدمتتونیم اکی رو داد، وقتی قطع کرد بهش میگم چرا نگفتی کار داری و میخوای بری درختهای باغ رو کود بدی؟ میگه حالا یه روز دیگه میرم.

میگم روز جمعه ست و من خیلی کار دارم، لیاسا رو بشورم و خونه رو تمیز کنم و ... میگه بزار بیان قال قضیه کنده شه

دیدم فایده نداره با گوشی همسر به شخص مورد نظر زنگ زدم و ضمن عذرخواهی از اینکه نمیتونیم نهار در خدمتشون باشیم برای شام دعوتشون کردم.

همسر و کیوان ساعت 12 نهار خوردن و راهی باغ شدن، کارای خونه و بچه ها تا ساعت 4 تموم شد.یه استراحت نیم ساعته و تدارک شام.




نظرات 4 + ارسال نظر
نسرین چهارشنبه 29 آذر 1402 ساعت 23:16 https://yakroozeno.blogsky.com/

چه کار منطقی کردی. هرچند بازم جمعه شب آدم دلش میخواد آسون بگیره چون فرداش میخواد بره سر کار. اما اینجوری کارهای خودتون هم انجام شده

دقیقا، دوست دارم جمعه شب رو به آرومی بگذرونم تا برای شنبه انرژی داشته باشم

شادی شنبه 18 آذر 1402 ساعت 13:50 http://setarehshadi.blogsky.com/

چی شد اسم وبلاگتون رو عوض کردید؟

اینجا یه نیمه دیگه از من زندگی میکنه،به همین علت اسمشو تغییر دادم

شادی شنبه 18 آذر 1402 ساعت 13:48 http://setarehshadi.blogsky.com/

آففرین به شهامت و شجاعتت برای تغییر ساعت مهمونی، امان از دست این آقایون مهمان نواز

یه جاهایی آدم جرات پیدا میکنه

ربولی حسن کور شنبه 18 آذر 1402 ساعت 13:34 http://Rezasr2.blogsky.com

سلام
من هم اگه کسی بخواد بیاد خونه مون روم نمیشه بگم نه! همسرتونو درک میکنم.

همسر من آدمی نیست که روش نشه نه بگه، براش مهم نیست چطور از مهمون پذیرایی بشه و میگه راحت بگیر اما من نمیتونم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد