پنچ شنبه به همراه مادرجان راهی شهر مادری شدیم، بین راه چای خوردیم و از هوای خوب لذت بردیم.
ظهر خونه دختر دایی جان نهار خوردیم و شب به همراه دایی بزرگه و داماداش از جمله برادر خودم خونه خاله دعوت بودیم.
پسرخاله ها هم اومده بودن و دور هم شب خوبی رو سپری کردیم.
آخرای شب بر خلاف میل من که دوست داشتم خونه داداش بزرگه باشم به خونه داداش کوچیکه رفتیم، چون کسری دوست داشت با داییش فوتبال بازی کنه و کری بخونه.
جمعه نزدیکای ظهر از خواب بیدار شدیم و صبحانه خوردیم، وسایل رو جمع کردیم و راه افتادیم.
مسیر دوساعته رو چهار ساعت اومدیم، چون هر چند کیلومتر یه بار یه چیزی هوس میکردیم و باید میخریدیم.
مادر جان سبزی تازه گرفت، یکم جلوتر لیمو و پرتقال و گریپ فروت گرفتیم.
از بستنی بین راهی هم که نمیشد گذشت.
وانت های پر از کاهوی دلدار و شیرین هم بهمون چشمک میزند.
نهایتا عصر به خونه رسیدیم .
به به... کیف می کنم سفرای کوتاه با برنامه های پر میری
بسلامتی و شادی همیشه
ممنون نسرین![](//www.blogsky.com/images/smileys/125.png)
سلام
خوشحالم که بهتون خوش گذشته
امیدوارم همیشه شاد و سلامت باشید
سلام دکتر
ممنون، همیشه شاد و خوشحال باشید