یه روز صبح زود

شب، قبل از خوابیدن پرده رو جمع میکنم، صبح همینکه هوا روشن شد از خواب بیدار میشم، ساعت رو نگاه میکنم هنوز 5 نشده .

دلم میخواست بیشتر بخوابم، هنوز وقت داشتم ، یه ربع بیشتر نتونستم بخوابم، ترجیح دادم بیدار بشوم.

بعد از شستن دست و صورتم به بالکن رفتم، خنکی هوا صورتمو نوازش کرد، چشمامو بستم و با تمام وجود نسیم خنک صبحگاهی رو احساس کردم.تو ذهنم طبق عادت همیشگی نعمت هایی که دارم رو مرور میکنم...یکی یکی... حالم خوب میشه.


قرص تیروئید رو می خورم،همینکه  بخاطر این قرصها هر صبح یه لیوان آب می خورم شاکرم، از طرف دیگه تا نیم ساعت دیگه بهتره صبحانه نخورم و از این بابت  نارحتم.


دو لایه کرم ضد آفتاب میزنم، میدونم که تا برگردم همینه و حوصله تمدید ندارم.رژ نرم و کم رنگ رو میکشم رو لبام، دوسش دارم و نگران تموم شدنش هستم.

با مداد ابرو کمی ابروهامو فرم میدم و تمام.

مانتوی نخی خنکی که تازه خریدم رو میپوشم، مقنعه و شلوار همه مشکی.

همه خوابند، صدای نفس کشیدنهاشون میاد...

کیفم رو کول میکنم، سویئچ رو از رو میز برمیدارم و کفشهامو می پوشم.

ماشین رو از پارکینگ بیرون میارم، شیشه ها رو تا ته میدم پایین، هوای خنک میپیچه تو ماشین، خیابونا خلوته، کارمندا هنوز با ساعت کاری جدید کنار نیومدن

میرسم اداره، جای مناسبی ماشین رو پارک میکنم. سه دقیقه به شش ورودمو ثبت میکنم.

ساعت کاری جدید رو دوس دارم، بیشترهمکارا با این ساعت مشکل دارن مخصوصا اونایی که بجه هاشون رو مهد میزان.

من صبح زود بیدار شدن و خنکی هوا رو دوست دارم، بعد از ظهر هم  میتونم یه دوری اطراف شهر برم و از طبیعت دلنشین لذت ببرم.