ماجراهای من و پست

بیشتر مواقع خریدهای آنلاین با دنگ و فنگ و به سختی به دستم میرسه

دو سه بار بسته های دیجی کالا به یه استان همجوار و مرکز اون استان ارسال میشد و بعد از کلی پیگیری به تهران برگشت داده میشد و روال از اول شروع میشد.


اوایل بهار از سایت ترب، ایرفرایر سفارش دادم( نمیدونم چرا عید که رفتم قشم نخریدم، انگار خرید آنلاین برام راحتتره)

فروشگاه مورد نظر وب سایت خوب و پر و پیمونی داشت و بندر کوچیکی در استان هرمزگان بود.بعد از خرید دو هفته طول کشید و خبری از ارسال نبود.به شماره ای که تو سایت بود دو سه باری زنگ زدم و هر دفعه میگفتن پست شلوغ بوده و بسته ها رو تحویل نگرفته، پیجشون از سایت ترب حذف شده بود و قابل پیگیری نبود.

بالاخره بعد از سه هفته یه کد برام ارسال کردن، بسته از بندر گناوه( استان بوشهر) پست شده بود!!!

بعد از ده روز بسته به شهرمون رسید و تحویل مامور پست شد، بعد از چند روز منتظر مامور پست بودن،از طریق اداره پست، شماره مامور مورد نظر رو پیدا کردم و باهاش تماس گرفتم، روز اول گفت که من مهمون دارم نمیرسم بیام بسته رو تحویل بدم، روز دوم حالش خوب نبود و گفت بسته رو از اداره پست تحویل بگیرید!!!

کیوان رو فرستادم اداره پست بهش گفتن که بسته تحویل مامور شده و اینجا نیست که تحویلت بدیم.مامور هم جواب نمیداد.

روز بعد زنگ زد و گفت دارم میرم اداره دارایی بیا اونجا تحویلش بگیر، گفتم که شما باید بسته رو به ادرس من تحویل بدید، گفت پس همونجا باش تا بیام تحویل بدم.

نهایتا مجبور شدیم بسته رو یه جای دیگه از مامور پست تحویل بگیریم.

یه بار هم یه بسته ی دیگه که همین مامور باید تحویل میداد، برده بود یه اداره دیگه به دختر عموم تحویل داده بود.حضوری رفتم اداره پست و از امور خاطی شکایت کردم، با پیگیری تنها کاری که کردن مامور ناحیه ما رو عوض کردن.

بسته های که با تیپاکش میان شرایطی بدتر از این دارن، تو سایتشون میزنه تحویل تیپاکس یار شده، بعد از چند روز هنوز خبری از تحویل نیست، معمولا کیوان رو میفرستم تا حضوری بسته رو تحویل بگیره.

جدیدا آدرس خونه بابا رو میدم، مامور تیپاکس اون ناحیه سر وقت بسته ها رو تحویل میده.

استرس رییس جدید


چهارشنبه جلسه معارفه رئیس جدید بود، بعد از جلسه اطلاعاتشو وارد سایت کردم و عکسی که تو جلسه گرفته بودم رو براش گذاشتم.

دیروز در حالی که تو جاده بودم و دسترسی به لپ تاپ نداشتم مدام از طرف دفتر رئیس زنگ میزدن که اطلاعاتشو بزار رو سایت. از سایت اسکرین گرفتم و براشون فرستادم، دوباره زنگ زدن که عکسش خوب نیست عوضش کن، گفتم فردا صبح اول وقت عوضش میکنم، گفتن که رئیس میگه همین امروز باید عوض بشه.

به سختی با گوشی همسر به پرتال وصل شدم و عکسی که رئیس فرستاده بود رو آپلود کردم. عکسی پشت یه میز بزرگ و یه کتابخانه نمایشی در کنارش.


از هفته قبل تصمیم داشتیم چهار شنبه رو مرخصی بگیرم، برنامه داشتیم تا بندر گناوه بریم، بخاطر معارفه رئیس جدید، مرخصیهامون کنسل شد، چهارشنبه عصر با خانواده خواهر و مادرم و مادر خانم داداشم که از گرگان اومده راهی دوگنبدان شدیم، شب خونه برادر بزرگه بودیم، فردا بعد از ظهر راهی بندر گناوه شدیم، بعد از  یه ساعت و ربع به بندر دیلم رسیدیم، تا بندر گناوه 60کیلومتر راه بود، من دوست داشتم به مغازه های مورد علاقه ام در بندر دیلم بروم اما بقیه برای کناوه عجله داشتن، به راهمون ادامه دادیم تا به گناوه رسیدیم، اول بچه ها رو دریا بردیم، هوا شرجی و گرم بود، بچه ها حسابی آب تنی کردن، کنار ساحل تابهای بزرگ گذاشته بودن، من و مهمونمون سوار تابها شدیم و همسر تابمون داد، اولش می ترسیدم زیاد تاب بخورم ، کم کم برام لذت بخش شد.

بعد از دریا و تاب بازی سراغ بازار رفتیم، اول به مهمونمون گفتیم شما هرچی میخوای بخر، دنبال پتو مسافرتی بود، بیشتر از ده تا پتو فروشی رو گشتیم، همگی پتوهاشون یه مدل و یه قیمت بود، بالاخره سه تا پتو خرید.برای خرید خردکن رفتیم مغازهای دیگه، چند مدل قیمت کردیم، بنظرش قیمتها با گرگان تفاوتی نداشت البته من با نظرشون مخالف بودم.

 من دوتا سینی چوبی خریدم فقط، بیشتر جنبه تفریحیش برام مهم بود نه خرید. بندر گناوه هر بار که میریم اکثر مغازه هاش اجناسشون رو تغییر دادن، مثلا لباس فروشی پتو فروشی شده بود.پاساژها و دستفروشهای بین پاساژها رو گشتیم، چندتا مغازه لوکس هم رفتیم، قیمت اجناسشون بالا بود اما به نسبت شهر ما خیلی بهتر بود.

تا ساعت 11 که مغازها کم کم تعطیل میشدن تو بازار بودیم، ساعت 11 کنار ساحل شام خوردیم و استراحت کردیم، نزدیکای صبح رسیدیم خونه برادر جان.

جمعه تا ظهر خواب بودیم، بعد از بیدار شدن و خوردن صبحانه خریدهامون رو به همدیگه نشون دادیم، خواهر چندتا پتو هم خریده بود، مهمونمون از اینکه با اونا نرفته بود پشیمون بود و احساس میکرد اونا پتوهای بهتر با قیمت کمتری خریدن.


نهارمون رو ساعت 4 عصر خوردیم و بعد از خنک شدن هوا به سمت مقصد حرکت کردیم،تو راه از سبزی فروشیهای کنار جاده سبزی تازه خریدیم، کمی جلوتر کنار یه باغ مرکبات، لیمو ترش خریدیم، به اندازه ای که آبلیمو بگیریم.

سفرنامه شهریور 1402 قسمت دوم

مشخص شد که صندوق ماشین رو زدن ولباسهایی مثل کت و شلوار مردونه و زنونه لباسهای  و وسایل چای خوریی رو بردن، ضد حال بدی خوردیم.بیشتر از همه برا لباسهای جاری ناراحت بودیم.

صندوقها رو بستیم و راهی شدیم، صبحونه رو دماوند خوردیم و به راهمون ادامه دادیم، گدوک آش رشته و آش دوغ خوردیم و از سرما لرزیدیم.

برای نهار به اکبر جوجه مرکزی ساری رفتیم، به نسبت بقیه اکبر جوجه ها خوب بود. هوا تاریک شده بود که به گرگان رسیدیم، با همکاری جاری شام رو مهیا کردیم، بچه ها آخر شب یه دوری تو شهر چرخیدن.

فردا تا ساعت 10 خواب بودیم، بعد از صبحانه کیوان خانواده عموش رو به نهارخوران و زیارت برد، من خونه موندم و نهار رو آماده کردم.


ساعت 5 نهار خوردیم ومن و جاری و بچه های بزرگتر راهی بازار شدیم،همسر و کسری و برادر همسر خونه موندن و گفتن نهایتا این اطراف یه چرخی میزنیم.

خریدامون رو انجام دادیم و رفتیم که بستنی بخوریم، همسر زنگ زد که کسری تب داره، با برادر تماس گرفتم و داروهای تجویزی رو از داروخانه گرفتیم.

کسری تا صبح بدون هیچ علامت دیگه ای تب داشت. صبح زود بعد از خوردن صبحانه به راهمون ادامه دادیم.به پارک ملی زیبای گلستان که رسیدیم برای خودن چای توقف کردیم، هر توقفمون یه ساعت طول میکشید.

ساعت 3 به بجنورد رسیدیم، نهار خوردیم و در پارک شهر استراحت کردیم و بعد از خوردن چای به راهمون ادامه دادیم.سر راهمون از شهر فاروج گردو و کشمش خریدیم.برادر همسر نصف مغازه های اونجا رو بررسی کرد تا بالاخره رضایت داداز یکیشون گردو بخره.

آخرای شب خسته و کوفته به هتل رسیدیم، شام خوردیم و خوابیدیم.

تب کسری هنوز قطع نشده بود،من و همسر به یکی از مراکز درمانی که طرف قرارداد بیمه مون بود بردیمش، همینکه داخل شدیم خانمی جلو اومد و به من تذکر داد که باید چادر سر کنیم

از درمونگاه بیرون اومدیم برای یه درمونگاه دیگه اسنپ گرفتیم، تشخیص دکتر التهاب سینوسها بود و شربت ازیترو تجویز کرد.

موقع نهار به هتل رسیدیم، بعد از خوردن نهار من و جاری به حرم رفتیم و بازارهای اطراف حرم رو دیدیم، بچه ها به شهر بازی رفتن و کسری و باباش هتل موندن.

بعد از ظهر روز بعد به طرقبه رفتیم، در یکی از کافه ها که ویو خوبی داشت نشستیم و چای سفارش دادیم، گرونترین چایی که تو عمرم خوردم.تا عصر اونجا بودیم، بچه ها برای رفتن به شهر بازی عجله داشتن، ما رو به پاساژ نیکا و آرمیتاژ رسوندن و رفتن.من و جاری تو پاساژها چرخی زدیم و با اسنپ به هتل برگشتیم.

روز بعد قبل از ظهر هتل موندیم و هیج جا نرفیتم، کیوان و پسر عموش از ظهر به سرزمین موجهای آبی رفتن، برادر همسر و جاری به حرم رفتن، من و همسر، دلوان و کسری رو که حالش بهتر شده بود به شهر بازی بردیم. بازارهای اطراف شهر بازی مثل الماس شرق و بازار روسها رو گشتیم و هیچی نخریدیم، مشهد فقط زرشک و زعفون و هل برای سوغاتی خریدیم.

پنچ شنبه ظهر هتل رو تحویل دادیم و همونجا نهار خوردیم، ساعت 2 به سمت شاهرود حرکت کردیم، از شهرهای سبزوار و نیشابور گذشتیم و تو هر کدوم نیم ساعتی توقف داشتیم.شب شاهرود موندیم و فردا صبح نچندان زود به سمت قم حرکت کردیم، نهار گرمسار بودیم، رستوران نزدیک پارک شهر بود، غذا رو گرفتیم و بساطمون رو تو پارک پهن کردیم.بعد از خوردن نهار و دم کردن چای به راهمون ادامه دادیم.

اوایل شب به کاشان رسیدیم، اقامتگاهمون نزدیک باغ فین بود، وسایلمون رو جاگیر کردیم و پیاده به سمت کوچه های اطراف باغ حرکت کردیم،کوچه های اطراف پر از کافه و رستوران و فست فود بود،ماشینها با موزیکهای بلند دور دور میکردن، تا بحال این چهره از کاشان رو ندیده بودم.

شنبه بعد از خوردن صبحانه در محوطه اقامتگاه، وسایل رو جمع کردیم وبه سمت باغ فین حرکت کردیم، از باغ و حمام و موزه ی باغ بازدید کردیم، دوست داشتم ساعتها زیر سایه درختان بلند باغ بشینم و به صدای آب گوش بدم.بعد از بازدید از باغ به سمت مقصد حرکت کردیم.

سفر نامه مشهد شهریور 1402

یه شب که خونه برادر همسر دعوت بودیم تصمیم گرفتیم با هم یه سفر بریم، سر اینکه کجا بریم اختلاف نظر بود، بین شمال و غرب و شرق.

تصمیم نهایی بر این شد که از جاده شمال به مشهد بریم، همسر به اداره رفاهیشون مراجعه کرد و برای   24 تا 28 شهریور، برای مشهد هتل رزرو کرد، بعد از دو روز اعلام کردن که این تاریخ جا نداریم، با کلی چانه زنی تونستیم هتل رو از 27 تا 30 شهریور رزرو کنیم.

با همسفرامون هماهنگ کردیم که روز جمعه 24 شهریور ساعت 9 صبح خروجی شهر باشیم.


شب قبل بیشتر وسایل رو آماده کردیم و چمدونها رو چیدیم، تصمیم داشتم برای نهار کته گوجه درست کنم، گوجه ها رو شب قبل سرخ کردم، صبح ساعت پنچ و نیم از خواب بیدار شدم،  زیر گوجه ها رو روشن کردم و آب ریختم تا بجوش بیاد، مرغها رو از یخچال درآوردم و با کمی آب و زردچوبه و نمک و پیاز و یه قاشق روغن گذاشتم بپزه .

ساعت هفت و نیم همه بیدار بودن، همسر چای رو دم کرد و صبحانه رو آماده کرد، بچه ها میلی به صبحانه نداشتن، براشون لقمه گرفتم که تو راه بخورن.

ساعت یه ربع به 9آماده حرکت بودیم که کیوان یادش اومد فلش آهنگا رو نیاورده، برگشت خونه و هرجا گشت پیداش نکرد، من هم رفتم و گشتم اما پیدا نشد.

بالاخره قید فلش رو زدیم و حرکت کردیم، ساعت نه و نیم سر قرار بودیم، همسر به برادرش زنگ زد که کجایین؟ خونه بودن

کنار پمپ بنزین یه کبابی بود که چندتا تخت بیرون داشت، زیرانداز و روی یکی از تخت ها پهن کردیم و منتظر نشستیم، یه ربع شد نیومدن باز همسر تماس گرفت هنوز خونه بودن، کیوان به من غر میزد که عجله کردی و نزاشتی بیشتر بگردم، بهش گفتم برگرد خونه و پیداش کن، با صرار من راضی شد برگرده، دلوان هم همراهش رفت.

من و همسر چای خوردیم و از ماشینهای کنار جاده پسته خام گرفتیم.همسر اعصابش بهم ریخته بود، بهش گفتم لطفا بر اعصاب خودت مسلط باش وچیزی به همسفرامون نگو، بزار از سفر لذت ببریم، اینجا هم به ما خوش گذشت.

ساعت ده و نیم کیوان برگشت، فلش رو جلوی خونه تو کوچه پیدا کرده بود، چند دقیقه بعد همسفرامون صبحونه نخورده اومدن، یه ربع صبحونه خوردنشون طول کشید، بالاخره نزدیک 11 حرکت کردیم.

نهار رو بهارستان اصفهان خوردیم، بعد از بهارستان از کمربندی شرق اصفهان وارد آزاد راه شدیم، تنها جاده ای که آسفالتش خوب بود، نرسیده به نطنز بنزین زدیم، و بچه ها خوراکی خریدن.

تا برسیم تهران چند جای دیگه وایسادیم، بطور معمول باید ساعت 7 تا 8 میرسیدیم تهران، با توقفهای زیادمون ساعت 11 رسیدیم.

قرار بود خونه یکی از فامیلهای من شب بمونیم و فردا صبح راهی بشیم، خانم صاحب خونه تو راه با من تماس گرفت که شام آماده میکنم، اصرار کردم که ما شما نمیاییم چون دیر میرسیم تو راه شام میخوریم،نتونستم راضیش کنم.

ماشینها رو تو کوچه پارک کردیم و یه ساک کوچولو که وسایل مورد نیاز یه شب برای همه اعضای خانواده رو گذاشته بودم رو بردیم بالا.صبح ساعت شش و نیم بیدار شدیم و کم کم آماده حرکت بودیم، برادر همسر رفت که از ماشین فلاسک رو بیاره آب جوش بریزه، دست خالی برگشت، گفت که فلاسک و استکانا نبود، احتمال میدادیم بهارستان جاش گذاشتیم.

ادامه دارد...


شهریور


شهریور ماه

برای لباس مدرسه بچه ها ده بار به تولیدی مراجعه کردم

برای خرید دفتر و نوشت افزار و وسایل دیگه مثل ظرف غذا و قمقمه و کوله پشتی چهار بار بازار رفتیم.

به باغ خواهر جان رفتیم و به اندازه چند ماه سیب چیدیم.

با کمک خواهر جان مهمونی دادم و یه باری از دوشم برداشته شد ، خواهر ماهی  و مرغ شکم پر رو خونه خودشون درست کرد و برام فرستاد، خورش بادمجون  و برنج و دسرها رو خودم درست کردم

یه سفر به همراه برادر همسر و خانوادش  به شمال و مشهد داشتیم، مسیر برگشت یه شب شاهرود موندیم و از هوای خنک لذت بردیم، یه شب هم کاشان اقامت داشتیم.

اگه وقت شد و خواهان بودید سفرنامه رو مینوسیم