اونجا بهار بود


چهار شنبه مرخصی ساعتی گرفتم و زودتر رفتم خونه، نهار خوردیم و وسایل رو جمع کردیم.

عصر به سمت گچساران حرکت کردیم، شب خونه داداش بودیم .

پنچ شنبه من و همسر زودتر از بقیه بیدار شدیدم، صبحونه خوردیم و به سمت دزفول حرکت کردیم.

هوا بهاری و دشت و دمن سرسبز بود. بوی گل و سبزه تو هوا پیچیده بود.



نهار شوشتر بودیم، از آسیابهای آبی دیدن کردیم و راهمون رو به سمت دزفول ادامه دادیم.



عصر به دزفول رسیدیم، اقامتگاهمون رو تحویل گرفتیم و بعد از خوردن چای به بازار رفتیم.دوست داشتم با مردم دزفول تعامل داشته باشم بهمین منظور بازار رو انتخاب کردیم.

تا آخر شب در بازار چرخیدیم و از مغازها دیدن کردیم.

جمعه صبح به سمت اندیمشک و سد دز حرکت کردیم، وسطای راه با صفی از ماشینها برخورد کردیم، انتظامات اون منطقه اجازه نمیداد وارد جاده اصلی سد بشیم، میگفتن فقط برای نورز مجوز دیدن سد رو میدن.

هیچ کس حاضر نبود برگرده و اینقد اصرار کردن بالاخره بعد از یک ساعت راه رو باز کردن.

از جاده ای بسیار زیبا که از  تپه های سرسبز مشرف به اندیمشک میگذشت رد شدیم و به خانه های سازمانی کارکنان سد رسیدیم،در منتهای مسیر از تونلهای سنگی جالبی که تا خود سد ادامه داشت گذشتیم.

بعد از بازدید از سد زود برگشتیم که درگیر ترافیک بازدید کننده ها نشیم،  از جاده باریکی به دیدگاه شماره یک رفتیم و کاملا مشرف به سد بودیم،اونجا متوجه شدیم که در قسمت دیگر سد پیست قایق سواری دارن و بچه ها دلشون میخواست حتما به اونجا بریم. از روی مپ متوجه شدیم باید به دزفول برگردیم و یه ساعت بریم تا به پیست برسیم، این بود که مصرف شدیم و قایق سواری رو به فردا موکول کردیم.



به دزفول برگشتیم و نهار گرفتیم، بعد از خوردن نهار در اقامتگاهمون و استراحت کوتاهی بساط چای و تنقلات رو برداشتیم و به پارک علی کله رفتیم.

پارک پر بود از کمپرها و کاروانهایی که از شمال و جنوب و بیشتراز تهران اومده بودن.انگار وارد نمایشگاه کمپرها شده بودیم، همه از این ماشینها دیدن میکردن، بعضیا با روی باز در ها رو باز میکردن و داخل کمپر رو به افراد مشتاق مثل ما نشون میدادن.

بعد از پارک از چند جای تاریخی دزفول دیدن کردیم و به اقامتگاهمون برگشتیم.

شب زودتر خوابیدیم و صبح شنبه به سمت پیست قایقسواری راه افتادیم، جاده  بر فراز تپه های چین دار زیبا میگذشت، روستاهای مسیر اقامتگاههای زیبایی جهت گردشگران اجاره میدادن.

بعد از قایقسواری و خرید دوغ و سبد حصیری از روستاهای مسیر به اقامتگاه برگشتیم و نهار رو که از قبل آماده کرده بودم خوردیم.

ساعت چهار اقامتگاه رو تحویل دادیم و به سمت اهواز حرکت کردیم، بعد از دو ساعت به اهواز رسیدیم و از جاده ساحلی کنار پلهای زیبای اهواز به سمت خیابون نادری رفتیم.خیابون شلوغ بود و جای پارک به سختی پیدا میشد، ترجیح دادیم اونجا نمونیم و به سمت کیان پارس رفتیم.ماشین رو پارک کردیم و تو پاساژها چرخیدیم.

بعد از خوردن فلافل مخصوص اهواز به سمت گچساران حرکت کردیم،

یکشنبه تا ظهر خواب بودیم، بعد از بیدار شدن صبحانه مفصلی خوردیم و به سمت خونه حرکت کردیم.


عجب بارونی تو این دو روز بارید، خیابونا پر از آب و سنگ ریزه شده.

سفرنامه شهریور 1402 قسمت دوم

مشخص شد که صندوق ماشین رو زدن ولباسهایی مثل کت و شلوار مردونه و زنونه لباسهای  و وسایل چای خوریی رو بردن، ضد حال بدی خوردیم.بیشتر از همه برا لباسهای جاری ناراحت بودیم.

صندوقها رو بستیم و راهی شدیم، صبحونه رو دماوند خوردیم و به راهمون ادامه دادیم، گدوک آش رشته و آش دوغ خوردیم و از سرما لرزیدیم.

برای نهار به اکبر جوجه مرکزی ساری رفتیم، به نسبت بقیه اکبر جوجه ها خوب بود. هوا تاریک شده بود که به گرگان رسیدیم، با همکاری جاری شام رو مهیا کردیم، بچه ها آخر شب یه دوری تو شهر چرخیدن.

فردا تا ساعت 10 خواب بودیم، بعد از صبحانه کیوان خانواده عموش رو به نهارخوران و زیارت برد، من خونه موندم و نهار رو آماده کردم.


ساعت 5 نهار خوردیم ومن و جاری و بچه های بزرگتر راهی بازار شدیم،همسر و کسری و برادر همسر خونه موندن و گفتن نهایتا این اطراف یه چرخی میزنیم.

خریدامون رو انجام دادیم و رفتیم که بستنی بخوریم، همسر زنگ زد که کسری تب داره، با برادر تماس گرفتم و داروهای تجویزی رو از داروخانه گرفتیم.

کسری تا صبح بدون هیچ علامت دیگه ای تب داشت. صبح زود بعد از خوردن صبحانه به راهمون ادامه دادیم.به پارک ملی زیبای گلستان که رسیدیم برای خودن چای توقف کردیم، هر توقفمون یه ساعت طول میکشید.

ساعت 3 به بجنورد رسیدیم، نهار خوردیم و در پارک شهر استراحت کردیم و بعد از خوردن چای به راهمون ادامه دادیم.سر راهمون از شهر فاروج گردو و کشمش خریدیم.برادر همسر نصف مغازه های اونجا رو بررسی کرد تا بالاخره رضایت داداز یکیشون گردو بخره.

آخرای شب خسته و کوفته به هتل رسیدیم، شام خوردیم و خوابیدیم.

تب کسری هنوز قطع نشده بود،من و همسر به یکی از مراکز درمانی که طرف قرارداد بیمه مون بود بردیمش، همینکه داخل شدیم خانمی جلو اومد و به من تذکر داد که باید چادر سر کنیم

از درمونگاه بیرون اومدیم برای یه درمونگاه دیگه اسنپ گرفتیم، تشخیص دکتر التهاب سینوسها بود و شربت ازیترو تجویز کرد.

موقع نهار به هتل رسیدیم، بعد از خوردن نهار من و جاری به حرم رفتیم و بازارهای اطراف حرم رو دیدیم، بچه ها به شهر بازی رفتن و کسری و باباش هتل موندن.

بعد از ظهر روز بعد به طرقبه رفتیم، در یکی از کافه ها که ویو خوبی داشت نشستیم و چای سفارش دادیم، گرونترین چایی که تو عمرم خوردم.تا عصر اونجا بودیم، بچه ها برای رفتن به شهر بازی عجله داشتن، ما رو به پاساژ نیکا و آرمیتاژ رسوندن و رفتن.من و جاری تو پاساژها چرخی زدیم و با اسنپ به هتل برگشتیم.

روز بعد قبل از ظهر هتل موندیم و هیج جا نرفیتم، کیوان و پسر عموش از ظهر به سرزمین موجهای آبی رفتن، برادر همسر و جاری به حرم رفتن، من و همسر، دلوان و کسری رو که حالش بهتر شده بود به شهر بازی بردیم. بازارهای اطراف شهر بازی مثل الماس شرق و بازار روسها رو گشتیم و هیچی نخریدیم، مشهد فقط زرشک و زعفون و هل برای سوغاتی خریدیم.

پنچ شنبه ظهر هتل رو تحویل دادیم و همونجا نهار خوردیم، ساعت 2 به سمت شاهرود حرکت کردیم، از شهرهای سبزوار و نیشابور گذشتیم و تو هر کدوم نیم ساعتی توقف داشتیم.شب شاهرود موندیم و فردا صبح نچندان زود به سمت قم حرکت کردیم، نهار گرمسار بودیم، رستوران نزدیک پارک شهر بود، غذا رو گرفتیم و بساطمون رو تو پارک پهن کردیم.بعد از خوردن نهار و دم کردن چای به راهمون ادامه دادیم.

اوایل شب به کاشان رسیدیم، اقامتگاهمون نزدیک باغ فین بود، وسایلمون رو جاگیر کردیم و پیاده به سمت کوچه های اطراف باغ حرکت کردیم،کوچه های اطراف پر از کافه و رستوران و فست فود بود،ماشینها با موزیکهای بلند دور دور میکردن، تا بحال این چهره از کاشان رو ندیده بودم.

شنبه بعد از خوردن صبحانه در محوطه اقامتگاه، وسایل رو جمع کردیم وبه سمت باغ فین حرکت کردیم، از باغ و حمام و موزه ی باغ بازدید کردیم، دوست داشتم ساعتها زیر سایه درختان بلند باغ بشینم و به صدای آب گوش بدم.بعد از بازدید از باغ به سمت مقصد حرکت کردیم.

سفر نامه مشهد شهریور 1402

یه شب که خونه برادر همسر دعوت بودیم تصمیم گرفتیم با هم یه سفر بریم، سر اینکه کجا بریم اختلاف نظر بود، بین شمال و غرب و شرق.

تصمیم نهایی بر این شد که از جاده شمال به مشهد بریم، همسر به اداره رفاهیشون مراجعه کرد و برای   24 تا 28 شهریور، برای مشهد هتل رزرو کرد، بعد از دو روز اعلام کردن که این تاریخ جا نداریم، با کلی چانه زنی تونستیم هتل رو از 27 تا 30 شهریور رزرو کنیم.

با همسفرامون هماهنگ کردیم که روز جمعه 24 شهریور ساعت 9 صبح خروجی شهر باشیم.


شب قبل بیشتر وسایل رو آماده کردیم و چمدونها رو چیدیم، تصمیم داشتم برای نهار کته گوجه درست کنم، گوجه ها رو شب قبل سرخ کردم، صبح ساعت پنچ و نیم از خواب بیدار شدم،  زیر گوجه ها رو روشن کردم و آب ریختم تا بجوش بیاد، مرغها رو از یخچال درآوردم و با کمی آب و زردچوبه و نمک و پیاز و یه قاشق روغن گذاشتم بپزه .

ساعت هفت و نیم همه بیدار بودن، همسر چای رو دم کرد و صبحانه رو آماده کرد، بچه ها میلی به صبحانه نداشتن، براشون لقمه گرفتم که تو راه بخورن.

ساعت یه ربع به 9آماده حرکت بودیم که کیوان یادش اومد فلش آهنگا رو نیاورده، برگشت خونه و هرجا گشت پیداش نکرد، من هم رفتم و گشتم اما پیدا نشد.

بالاخره قید فلش رو زدیم و حرکت کردیم، ساعت نه و نیم سر قرار بودیم، همسر به برادرش زنگ زد که کجایین؟ خونه بودن

کنار پمپ بنزین یه کبابی بود که چندتا تخت بیرون داشت، زیرانداز و روی یکی از تخت ها پهن کردیم و منتظر نشستیم، یه ربع شد نیومدن باز همسر تماس گرفت هنوز خونه بودن، کیوان به من غر میزد که عجله کردی و نزاشتی بیشتر بگردم، بهش گفتم برگرد خونه و پیداش کن، با صرار من راضی شد برگرده، دلوان هم همراهش رفت.

من و همسر چای خوردیم و از ماشینهای کنار جاده پسته خام گرفتیم.همسر اعصابش بهم ریخته بود، بهش گفتم لطفا بر اعصاب خودت مسلط باش وچیزی به همسفرامون نگو، بزار از سفر لذت ببریم، اینجا هم به ما خوش گذشت.

ساعت ده و نیم کیوان برگشت، فلش رو جلوی خونه تو کوچه پیدا کرده بود، چند دقیقه بعد همسفرامون صبحونه نخورده اومدن، یه ربع صبحونه خوردنشون طول کشید، بالاخره نزدیک 11 حرکت کردیم.

نهار رو بهارستان اصفهان خوردیم، بعد از بهارستان از کمربندی شرق اصفهان وارد آزاد راه شدیم، تنها جاده ای که آسفالتش خوب بود، نرسیده به نطنز بنزین زدیم، و بچه ها خوراکی خریدن.

تا برسیم تهران چند جای دیگه وایسادیم، بطور معمول باید ساعت 7 تا 8 میرسیدیم تهران، با توقفهای زیادمون ساعت 11 رسیدیم.

قرار بود خونه یکی از فامیلهای من شب بمونیم و فردا صبح راهی بشیم، خانم صاحب خونه تو راه با من تماس گرفت که شام آماده میکنم، اصرار کردم که ما شما نمیاییم چون دیر میرسیم تو راه شام میخوریم،نتونستم راضیش کنم.

ماشینها رو تو کوچه پارک کردیم و یه ساک کوچولو که وسایل مورد نیاز یه شب برای همه اعضای خانواده رو گذاشته بودم رو بردیم بالا.صبح ساعت شش و نیم بیدار شدیم و کم کم آماده حرکت بودیم، برادر همسر رفت که از ماشین فلاسک رو بیاره آب جوش بریزه، دست خالی برگشت، گفت که فلاسک و استکانا نبود، احتمال میدادیم بهارستان جاش گذاشتیم.

ادامه دارد...


سفرنامه استانبول 3


همسر اهل بازارگردی نیست، من و کیوان و دلوان و رها به مرکز خرید اولیویوم رفتیم، قبل از ظهر فروشگاهها رو دیدیم و قیمتها رو پرسیدیم، برای نهار به رستوران طبقه بالا رفتیم و نهار سفارش دادیم.بعد از نهار به کافه ای که باکن رو به دریا داشت رفتیم و چای و نسکافه و بستنی  سفارش دادیم،

هوا خوب بود و منظره دریا از دور زیبا بود.دوست نداشتم از محیط کافه جدا شم.خریدها رو انجام دادیم و سوار بر متروبوس به سمت خانه برگشتیم.

از بازارها 4 یا 5 تا بیشتر نرفتیم، ترجیح دادیم بیشتر به گشت و گذار در شهر بپردازیم.

 یه روز مخصوص محله بشیکتاش و کاخ دلمه باغچه بود. از اسکله امینونو سوار فری شدیم و اسکله بشیکتاش پیاده شدیم. به کاغ دلماباغچه رفتیم،و از سوئیت های تشریفاتی بازدید کردیم.

برای صرف نهار به سمت میدان بشیکتاش حرکت کردیم، میدان و کوچه های منتهی به آن پر از کافه و رستوران و فروشگاه بود، یکی را انتخاب کردیم و غذا سفارش دادیم، من دوباره دنر سفارش دادم.

از فروشگاههای اطراف میدان دیدن کردیم و در کوچه های پر از هیاهوی محله قدم زدیم.



روز بعد تاکسی دربست گرفتیم و برای اولین بار با خواهر جان راهی مقصد شدیم.برای صرف صبحانه به ساحل وست مارینا رفتیم.ساحل کوچکی داشت  با کافه ها و رستورانهای زیبا، به یکی از رستورانها که از بقیه بزرگتر بود و تنوع غذایی بیشتری داشت رفتیم.



روزهای بعد دوبار به منطقه آسیایی  رفتیم، از مسجد زیبای چاملیجا دیدن کردیم،به خیابون بغداد رفتیم و از فروشگاهها و پارکهای زیبای این خیابان دیدن کردیم.به اسکله اسکودار رفتیم و کنار ساحل به آواز خواننده های خیابانی گوش دادیم، بلوط و ذرت خوردیم و کنار ساحل قدم زدیم.

با اینکه چند با به اسکله امینونو رفته بودیم هنوز مسجد ایاصوفیا  و بازار سرپوشیده استانبول نرفته بودیم، روزهای آخر به بازار زیبا و پر از رنگ و بوی استانبول اختصاص داشت.



10خرداد بلیط برگشت داشتیم، ساعت 2 پرواز داشتیم، ساعت 10 به فرودگاه رسیدیم، بعد از تحویل بار به گشت و گذار در فرودگاه گذشت. شب تهران موندیم و پنچ شنبه صبح به سمت شهر خودمون حرکت کردیم.


سفرنامه استانبول 2


هوا هنوز تاریک بود که از خواب بیدار شدم بارون شدیدی میبارید، چای دم کردم و بساط صبحانه رو آماده کردم، خواهر جان و دختراش بعد از خوردن صبحانه راهی محل کار و مدرسه شدند.

پاسپورت کیوان بالاخره به دستش رسید و برای عصرجمعه بلیط گرفت.

 پنچ شنبه هنوز بارندگی ادامه داشت   یه سر به پنچ شنبه بازار محله زدیم و مواد غذایی خریدیم، بیشتر غرفه ها بخاطر بارندگی نیومده بودند، قیمتها به نسبت سایر بازارها مناسب بود.


جمعه به همراه یکی از اقوام و خانواده اش به پارک ساحلی فلوریا رفتیم، اقایون و بچه ها مشغول بازی شدن،ما  خانمها پاساز گردی رو ترجیح دادیم. تا عصر اونجا بودیم، کنار ساحل قدم زدیم، املت درست کردیم، چای و شیرینی خوردیم و عصر برگشتیم.


جمعه به شدت بارون میبارید، خونه موندیم و منتظر اومدن کیوان شدیم.

کیوان آخر شب رسید.

شنبه صبح من و همسر و کیوان و رها به سمت اسکله امینونو حرکت کردیم. بلیط کشتی جزایر پرنس رو گرفتیم، مقصدمون بیوک آدا بود.یه ساعت تا حرکت کشتی وقت داشتیم، از دکه های ساحل دونر گرفتیم و روی سکوی اسکله نشستیم ،هیاهوی اسکله رو تماشا میکردیم و ساندویچها رو میخوردیم.

ساعت 11 سوار کشتی شدیم، طبق تجربه قبلی و سردی هوا داخل کشتی نشستیم. از بوفه چای و آب پرتقال گرفتیم.کشتی به آرامی آبها را می شکافت و جلو میرفت.


به جزیره که نزدیک شدیم به طبقه بالا رفتیم.منظره سرسبز جزیره به همراه ویلاهای پلکانی از دور خودنمایی میکرد.بعد از پیاده شدن ،از کوچه های شلوغ و پر از کافه و فروشگاه که بیشتر صنایع دستی بودند گذشتیم. میشد دوچرخه اجاره کرد یا با ماشین های مخصوص جزیره تردد کرد.



 قدم زنان کوچه ها و خیابانهای جزیره رو طی کردیم و به تماشای  ویلاهای زیبا با معماری قدیمی پرداختیم.بعد از رد کردن خیابانی با شیب تند کمی استراحت کردیم و به راهمون ادامه دادیم.هرجا ویلایی بنظرمون خیلی خاص و زیبا بود عکس میگرفتیم.به جاهای خلوت رسیدیم، از جنگل کاجها گذر کردیم و نفس زنان به بالای جزیره رسیدیم، نمای جزیره از بالا بسیار زیبا بود ،حیف بود بخاطر سربالایی این نما رو از دست بدیم.بهشتی آرام زیر پایمان قرار داشت.


نهار به یکی از رستورانهای نزدیک ساحل رفتیم. بستنی خوردیم و در کوچه های ساحلی جزیره قدیم زدیم.



هوا کم کم سرد میشد، سوار کشتی شدیم و به سوی اسکله کادیکوی حرکت کردیم.یه دسته از پرندهای زیبا ما رو همراهی میکردند.


ادامه دارد...