هر سال پاییز همینکه نم نم بارون شروع میشد بساطمون رو جمع میکردیم و می رفتیم جنگلهای بلوط.
امسال متاسفانه خبری از بارون و زیبای های پاییز نبود تا پنچ شنبه گذشته.
صبح زود بیدار شدم و دلوان رو بیدار کردم که برای آزمون ماهانه ببرمش مدرسشون
به همراه همسر دلوان رو رسوندیم و رفتیم کله پاچه گرفتیم،بارون نم نم میبارید
رفتیم نون سنگگ بگیرم بخاطر شلوغی نونوایی قید نون سنگگ رو زدیم و به نون تافتون بسنده کردیم.
بعد از صبحانه و چایی، کسری رو از خواب بیدار کردم و با هم رفتیم دنبال دلوان
نزدیک ظهر بود، تصمیم گرفتیم یه دور سمت جاده جنگلی بزنیم، اونجا آش ماست و لبو پخته و نون محلی با عسل و کره خوردیم و برگشتیم خونه.
لباسها رو گذاشتم تو ماشین و روشنش کردم.
کسری و همسر رو بردم پارک آبی و برگشتم خونه ، لباسها رو پهن کردم و یه ساعتی خوابیدم
هوا تاریک بود و بارون به شدت میبارید، رفتم دنبال همسر و کسری و با هم رفتیم خونه خواهرشوهر.
شام رو اونجا خوردیم و رفتیم عیادت یکی از فامیلهای همسر.
برنامه جمعه از لحظه بیدار شدن بچه ها دور دور بود.
چقد دلمون برای بارون، بوی خاک و درختان زیبای رنگارنگ تنگ شده بود.
صبح زودتر از همه از خواب بیدار میشم، بعد از کارهای شخصی لقمه های بچه ها رو آماده میکنم و بیدارشون میکنم.
ضد آفتاب و مداد چشم و روژلب کم رنگ روتین هر روزمه.
بچه ها رو میرسونم مدرسه و خودم میرم اداره. بعضی روزها کارها رو رواله بعضی روزها من و همکارام مدام بین طبقات در تردد هستیم.
امروز صبح دلوان میگفت مامان تو صبح که میری خیلی مرتبی وقتی برمیگردی شلخته ای و سرتا پات خاکیه
خونه هنوز روبراه نشده و ما همچنان خونه پدرجان هستیم.کابینت کار روزی دوساعت میاد یکی دوتا در وصل میکنه و میره.
به کابینت کار گفتم برای طبقه بالا علاوه بر گاز صفحه، فرگازم رو هم میخوام استفاده کنم، تنها مشکلی که هست یکیشون هود نداره.
روشویها و شیر الات هر دو واحد رو عوض کردم و کابینتی گذاشتم.
مجبور شدم وام بخرم و الان اقساط زیادی پرداخت میکنم.
یخچال و فریزرم رسیدن
به چندتا باربری زنگ زدم ، گفتند روز جمعه کار نمیکنن، ما هم عجله داشتیم و نمیشد تا روز شنبه صبر کرد،
از سایت دیوار شماره یه باربری که نوشته بود روزای تعطیل کار میکنه رو پیدا کردم و تماس گرفتم.
ساعت 7 عصر ماشین دم در بود، اسباب کشی تا ساعت 11 طول کشید. ماشینی که فرستاده بودن جای همه وسایل رو نداشت. خود بابری وانت بار گرفت برای خرد و ریزها.
کابینهتا هنوز نصب نشده، طبقه پایین تکمیل نشده و فقط از یه اتاقش میشه استفاده کرد.

من و بچه ها وسایلمون رو برداشتیم و رفتیم خونه بابا.
این هفته رو خونه بابا میمونیم تا یه کم اوضاع خونه روبراه بشه، کنار پدر و مادر حس خوبی دارم.
چهار سال تو این خونه مستاجر بودیم، صاحب خونه بسیار با انصاف و محترمی داشتیم. خیر ببین از زندگیشون
یکشنبه که از کار برگشتم داداش زنگ زد و خبر داد که دایی ساعد رو بعلت تشکیل لخته در پا بردن بیمارستان نمازی شیراز.
دایی ساعد یه سال از من بزرگتره و رابطه خیلی خوبی با همه خواهر زاده ها و برادر زاده ها داره و البته هنوز مجرده.
چند سال بعد از فوت مادربزرگم، پدربزرگ با خانمی مهربان ازدواج میکنه و همین باعث شده من، خاله و دایی هایی همسن و کوچیکتر از خودم داشته باشم.
بعد از شنیدن خبر به شدت استرسی شدم جوری که تمام بدنم میلرزید.دوباره به داداش زنگ زدم و گفتم من میخوام برم شیراز عیادت دایی.
داداش یه کم آرومم کرد و گفتم خودم فردا میخوام برم عیادتش با هم میریم.
دوشنبه من و داداش و خواهر کوچیکه و همسرش راهی شیراز شدیم و به عیادت دایی رفتیم.مامان بعلت کسالت نتونست همراهمیون کنه.
پنچ شنبه صبح رفتم فروشگاه اسنوا برای خرید گاز صفحه ای که تخفیف خورده بود،گاز رو خریدم و قیمت یخچال فریزرهاشونو پرسیدم
وقتی برگشتم خونه از فروشگاه تماس گرفتن و گفتن اگه قصد خرید یخچال فریزر داری تا امروز عصر اقدام کن چون شنبه افزایش قیمت داریم.
پنچشنبه عصر دوباره رفتم فروشگاه و از اونجایی که پول نقد کافی نداشتم یخچال فریزر رو بصورت قسطی سفارش دادم.جالبه که زمان دریافت محصول رو 90 روزه نوشته بود(مگه میخوان ماشین بسازن)
سلامی به گرمی تابستون
تابستون امسال با اینکه نه سفری رفتیم نه عروسی داشتیم نه کار خاصی، بنظرم خیلی شلوغ بود و حتی وقت نکردم به روستا برم و به باغچه کوچکمون سر بزنم.
از وقتی صاحبخانه عذرمون رو خواست در گیر جمع کردن وسایل بودم و تا یکی دوهفته دیگه باید اسباب کشی کنم.
تصمیم گرفتم به خونه خودم برگردم و هر سال استرس افزایش اجاره و رهن رو نکشم.
خونه خودمون یه کم از مدرسه بچه ها دوره و از محله های متوسط شهره.خوبیش اینه دوطبقه است و مجموعا 5 اتاق خواب داره که هم برای مهمانان جا داریم هم بچه ها هر کدوم اتاق مخصوص خودشون رو دارن.
بعد از تموم شدن نقاشی و خورد و ریزهای دیگه اسباب کشی میکنیم.
پست خاصی نبود فقط خواستم بگم زند ه ایم و روزگار رو میگذرونیم.