تعطیلات

یکی از دوستان جان که همکار هم هستیم زنگ زد دعوتمون کرد باغشون.

چای و تنقلات رو آماده کردیم و رفتیم دنبال داداش و زن داداش. دوستم خروجی شهر منتظرمون بود.

هوا به شدت خوب و ملس بود،آسمان آفتابی با لکه های ابر خیلی خودنمایی میکرد.باغهای سیب جاده رو احاطه کرده بودند.

به باغ مورد نظر رسیدیم سیبهای قرمز درشت به ما چشمک میزدن، خیلی هیجان انگیز بود.

به توصیه دوستم چندتا کارتن با خودم برده بودم.کارتن ها رو برداشتیم و شروع کردیم به چیدن، در عرض نیم ساعت سه تا کارتن رو پر کردیم.

همسر  از اینکه کارتن کم برده بودم ناراحت بود 

 من اینجور جاها دوست دارم انصاف رعایت بشه  و بقولی در دیگ بازه  گربه حیا کنه

تو باغ یه سکو درست کرده بودن و کنارش یه چادر برزنت بزرگ نصب کرده بودن، رو سکو نشستیم و چای و تنقلات خوردیم.بعد از دوپینگ با چای  بساط کباب رو راه انداختیم.

تا عصر اونجا بودیم، هوا سرد شده بود با این حال دوست نداشتیم برگردیم، بلاخره با تاریک شدن هوا رضایت دادیم که برگردیم خونه هامون.

عکسها در ادامه
ادامه مطلب ...