سفرنامه

با تاخیر سفر نامه رو مینویسم


با همسر و کیوان بلیط ها و هزینه های سفر به استانبول رو برسی میکردیم. قرار شد آخرای شهریور اقدام کنیم. چند روز بعد دختر خواهرم ( با مادر و خواهرش دوسالی میشه رفتن استانبول) اومد ایران که مدارکشو برا ثبت نام دانشگاه جمع و جور کنه، یه لحظه تصمیم گرفتیم با رها بریم، همه چی جور بود فقط مرخصی خودم و  امتحانات پایان سال دلوان ممانعت ایجاد میکرد.

امتحانات رو قبول کردن بصورت مجازی بگیرن( مدیر که آشنا باشه کار نشد نداریم)

برای مرخصی خودم باید از سد سه نفر رد میشدم، ابتدا با مدیر اداری صحبت کردم،  به معاون معاون ارجاعم داد. معاون معاون نظرش این بود که یکی باید جای من باشه و رضایت معاون هم شرط بود.

با چندتا از همکارای واحدهای دیگه که کارهامون در یه حیطه هست اما در واحدهای دیگه مشغول هستن تماس گرفتم، متاسفانه براشون مقدور نبود سه هفته وظایف من رو گردن بگیرن، حق هم داشتن آخه یکی دو روز نبود که.

یکی از آقایون همکار که شنیده بود دنبال مرخصی هستم خودش پیام داد و قبول کرد کارهای من رو تا حدودی پوشش بده. اینقد خوشحال شدم و دعا به جونش کردم که نگو.معاون و معاون معاون هم همکاری لازم رو داشتن خدا رو شکر.

یه هفته بیشتر فرصت نداشتیم.کیوان باید پاسپورتشو تمدید  میکرد.سه روز درگیر دانشگاه بود تا نامه اشتغال به تحصیلش رو برا نظام وظیفه اکی کنند.پلیس + 10 فامیل بود کارشو زود انجام داد. گفتن تا یه هفنه دیگه پاسپورتش میرسه،

بلیطها رو که چک میکردم قیمت پروازهای تهران استانبول کمتر از شیراز استانبول بود.

بلیطها خودم و همسر و بچه ها  رو  گرفتم.کیوان باید منتظر پاسپورتش می موند.

پروازمون یکشنبه 24 اردیبهشت، ساعت 7:45 عصر از فرودگاه امام بود.قیمت بلیط نصف الان بود. چهارشنبه به بانک ملی مراجعه کردم و کارهای دریافت دلار مسافرتی رو انجام دادم. فقط شامل خودم و همسر میشد.

پنچ شنبه چمدونها رو گذاشتیم وسط و کم کم وسایل مورد نیاز رو چیدیم.جمعا دوتا چمدون با یه کوله می شد.

شب رفتیم خونه بابا، چه خبر بود؟!!! سه تا ساک بزگ وسط بود و مامان تند تند وسیله میچید.

50 کیلو برنچ چمپا، عسل، گردو، انواع سبزیهای خشک ، انواع دمنوش، آجیل ،ترشی ، نان بلوط، آبلیمو، آبغوره و ...

یه فیبر هم گذاشته بود برا کله پاچه و گوشت چرخ کرده و ...

 گفتم مادر من،  این چمدونها زیاد و سنگین هستن ، ما نمیتونیم ببریم، تو فرودگاه نمیدونم حواسم به بچه ها باشه یا چمدونا.رها مگفت مادر جون بخدا نیازی به این همه خورد و خوراک نیست، ناراحت شد، همسر که دید مادرم خیلیناراحت شده گفت خودم همه رو میبرم.به اندازه ای که بار 6 نفرمون تکمیل بشه وسیله گذاشته بود.

شنبه نهار رو خونه بابا خودیم و به سمت تهران حرکت کردیم.دوست داشتم تهران بریم خونه دایی جان اما همسر ترجیح میداد بریم خونه دختر خواهرش، ما هم قبول کردیم،11 شب رسیدیم، شام خوردیم و خوابیدیم، البته شوق سفر نمیزاشت بخوابم تا ساعت 4 این دنده به اون دنده شدن نهایتا خوابم برد.


ادامه دارد


نظرات 3 + ارسال نظر
شادی سه‌شنبه 20 تیر 1402 ساعت 11:55 http://setarehshadi.blogsky.com/

استانبول یکی از زیباترین و گیراترین شهرهای جهانه. حال و هوای این شهر عجیب انسان رو جذب می کنه.

جذبش خیلی بالا بود اینقد که دوست داشتم همونجا بمونم.

نسرین دوشنبه 19 تیر 1402 ساعت 15:20 https://yakroozeno.blogsky.com/

به به. شروعش که خیلی شاد و خوب بود
امان از دست مامانا

اول و آخر سفر هیجان بیشتری داره انگار

یکی از خواهرا میگفت هر وقت خواستم برم بی خبر میرم تا مامان بارمو سنگین نکنه

ربولی حسن کور دوشنبه 19 تیر 1402 ساعت 11:25 http://rezasr2.blogsky.com

سلام
ایول سفر یهوئی!
یعنی حتی شهریور هم میخواستین برین باید یکی را به جای خودتون میگذاشتین؟
استانبول زیباترین شهریه که تا به حال دیدم. منتظر سفرنامه تون هستم.
اما یعنی اون روزهائی که ما نگرانتون بودیم و هی میگفتیم یعنی چرا آپ نمیکنین شما توی استانبول خوش میگذروندین؟

سلام دکتر
فرقی نداره، هر لحظه باید در دسترس مدیر و کارمندان باشیم
امروز به همکارم میگفتم به همین زودی دلم برا استانبول تنگ شده اینقد که این شهر زیبا و زنده ست.
نه دکتر پاییز و زمستون پارسال بود که وبلاگم آپ نمیشد

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد