همسرم بعد از دیپلم فوری میره سربازی، بعدش هم استخدام میشه.
بخاطر همین خیلی زود بازنشست شد. در عوض من 11سال دیگه تا بازنشستگی دارم
خودمو به آب و آتیش زدم که یه کاری براش جور کنم تا حوصله ش سر نره.برام عجیب بود چرا خودش تلاشی نمیکنه.
شده بودم دایه مهربانتر از مادر.
بعد از کلی این در و اون در زدن یه کار براش پیدا کردم که از ساعت 6 باید میرفت تا 5 عصر.
وقتی بهش گفتم یه کم سکوت کرد. بعد گفت پریمهر چرا دوست داری من برم سرکار؟
گفتم بخاطر خودت که حوصله ت سر نره.
گفت من دیگه از کار اول صبح خسته شدم، میخوام یه مدت استراحت کنم بعدش اگه یه کاری که عصر و شب باشه پیدا کنم بهتره.
اما من دوست نداشتم عصر و شب خونه نباشه.
این شد که فعلا خونه ست و در خدمت بچه ها، یه قطعه زمین هم برداشته که باغبانی کنه.
بزاریداستراحت کنه گناه داره بنده خدا![](//www.blogsky.com/images/smileys/107.png)
بنظرمن باغبونی عالیه هم حوصلشون سرنمیره هم خیلی توروحیشون تاثیرخوب میزاره
خودش به باغبونی علاقه داره، من هم گفتم تا جایی که بتونم همراهیت میکنم
راست میگه بنده خدا. چه کاری هم براشون پیدا کردی. یازده ساعت؟!!! خیلی بی انصافی به خدا![](//www.blogsky.com/images/smileys/107.png)
من یادمه پنج و نیم باید از خونه میزدم بیرون برام آرزو شده بود دیگه کار نکنم فقط بخاطر این سحر بیدار شدنا
شاید علاقه داشته باشن کلاس هنر یا زبان یا باغبونی... برن البته هیچی نگو بذار خودشون تصمیم بگیرن.
اتفاقا عصر و غروبا آدم حوصله اش سر میره. پیشنهاد می کنم بذار چند مدتی به میل فقط خودشون اینو تصمیم بگیرن.
بله درستش همینه که بزارم به میل خودش