هفته ی گذشته روزهای شلوغی داشتیم.
جمعه که جهاز برون خواهر جان بود.
دوشنبه هم جهاز برون خواهر جان همسر بود.از بعد از ظهر تا آخر شب ما درگیر چیدن وسایل بودیم.
پنچ شنبه جهاز دختر همسایه رو میبردن ، همسر و کیوان(پسر بزرگه) رفتن کمکشون.
کیوان میگفت واقعا به اینکه میگن تا سه نشه بازی نشه اعتقاد پیدا کردم
این وسط من صبح تا بعد از ظهر درگیر اداره بودم و بعد از ظهرا هم درگیر کاشتن , کاشت مژه و کاشت ناخن. موها رو هم رنگ و لایت کردم.
اولین باره که از دایره امنم خارج شدم و یه تغییرات ظاهری ایجاد کردم، خدا رو شکر مورد پسند اطرافیان واقع شد.
اختتام آخر هفته هم عروسی خواهر همسر بود.این هم به خیر و خوشی تمام شد.
حالا من موندم و درسای عقب افتاده دلوان(دخترک) و خونه ی ای که توش سگ میزنه و گربه میرقصه،
امشب پاگشای خواهر همسر هست، پیام داد ن که زودتر بیا در تهیه غذا کمک کن.در ضمن بچه ها رو هم نیار .
از شر خستگی پناه میبرم به نوروبیون، باشد که سرحال شویم.
انشالله که خواهرهمسرخوشبخت شه گلم
وعروسی خواهرتون هم بخیروخوشی برگزاربشه
ان شالله
ممنون
به سلامتی و میمنت
عروسی خواهرت کی هست؟
برام جالب و شیرین بود که همسر و پسر گلت برای همسایه کمک کردن. پس هنوز هم مهربانی ها هستند.
پیشنهاد می کنم قیام کنی با بقیه بچه ها و همسری و خونه رو مرتب کن حیف جو خونه هست. اونوقت انرژی و آرامش خونه خستگیتونو در میکنه
ممنون نسرین جان
عروسی خواهر قرار بود 4 آذر باشه، با فوت ناگهانی پدربزرگ داماد فعلا کنسل شده.
آقایون خونه وسایل خودشونو جمع کنن کلی کمک کردن